خواب دیدم لاوازیه (؟!!) اومده دانشگاه با یکی دیگه تریپ مناظره! داشت از اهمیت گازهای نجیب می گفت! صبح به میم گفتم میگه گالنی یه سنت!! بعد هم تو خواب به اسبش گلابی دادم! به عرفان رسیدم تو خوابام

مامان گیر داده که بچه نمی خواین؟ من و بچه، جن و بسم الله! هرچی بیشتر بهش فک می کنم مطمئن تر میشم که من نباید بچه دار بشم! فعلا تا ۳۷ سالگی به خودم فرصت دادم شاید تا اون موقع نظرم عوض شد! 

من عاشق بچه هام. یعنی بچه دار نشم آرزو به دل میمیرم! ولی فعلا ترجیح میدم آرزو به دل بمیرم!

هنوز دارم می پرسم "آخرش که چی؟" جوابی واسش ندارم! کسی هم جوابی نداره! اگه جواب پیدا نکرده بچه دار شم فقط از رو خودخواهی و ارضای احساسات خودم! می نویسم که یادم نره ....

میم تقریبا سه هفته هست که صبح که میره شب بعد ۱۰ میاد خونه یه وقتایی ۱۲-۱۲/۵! ما هم و وقت نمی کنیم ببینیم اونوقت بچه رو کجای دلم بذارم؟!! مامان میگه من میام بزرگش می کنم! می گم تو که می خوای بزرگ کنی خودت هم بزا دیگه!! 

تازه بچه که بیاد باید آرزوهای خودت و بذاری کنار واسه بچه ت رویا پردازی کنی! آیا بشه آیا نشه! من؟! آرزو ندارم ولی کار زیاده که دوست دارم بکنم...

باز هم بگم چرا بچه نمی خوام؟ 
ولی اصلیشو نگفتم ... دنیا داره گه و گه تر میشه ... نمی خوام درد بکشه ...   

No comments:

Post a Comment